داستان "چالهای که زندگی را گرفت"
دو هفته بود که دختری کوچک، هر روز پشت پنجره مینشست و چشم به در میدوخت. منتظر بود پدرش از بیمارستان برگردد. اما پدر هنوز در اتاقی سرد، میان دستگاهها و لولهها، در کُما بود.
او قربانی بیمسئولیتی شده بود. نه تصادف طبیعی، نه سرنوشت محتوم؛ تنها به خاطر یک چاله عمیق در خیابان که مسئولان شهرداری روزها بیاعتنا از کنارش گذشته بودند. آن شب با موتور از همان مسیر گذشت و زندگیاش واژگون شد.
امشب، قرار است اعضای بدنش اهدا شود. پدری که میتوانست سالها کنار خانوادهاش بماند، قربانی بیتفاوتی شد.
شاید اگر آن چاله زودتر پر میشد، این دختر کوچک فردا دست در دست پدرش، به مدرسه میرفت. شاید اگر مسئولیتپذیری تنها یک شعار نبود، یک خانواده اینگونه در آستانه فروپاشی قرار نمیگرفت.
من معلمم. میدانم جایگاهم کوچک است، میدانم قدرت تغییر فوری دنیا را ندارم، میدانم ارزش کارم در نگاه بعضیها ناچیز شمرده میشود. اما یک حقیقت را باور دارم:
من میتوانم در دل کودکانم، بذر مسئولیت و تعهد را بکارم.
شاید امروز اثری نداشته باشد. شاید سالها طول بکشد. اما روزی خواهد رسید که همین کودکان، وقتی مسئولیتی به دوش دارند، وقتی پشت میزی در اداره نشستهاند، وقتی خیابانی به نام آنهاست، یادشان بماند:
«اگر من کوتاهی کنم، شاید کودکی پشت پنجره منتظر پدرش بماند و هیچوقت او را نبیند.»
این وظیفه من است. کوچک، اما عمیق.
مسئولیت را بیاموزانم، تا بیمسئولیتی کمتر زندگی بگیرد.
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
شهددانش امانتدار اعتماد شماست.
🌐shahdedanesh.ir
📱ID instagram: shahd_danesh
داستان "چالهای که زندگی را گرفت"
دو هفته بود که دختری کوچک، هر روز پشت پنجره مینشست و چشم به در میدوخت. منتظر بود پدرش از بیمارستان برگردد. اما پدر هنوز در اتاقی سرد، میان دستگاهها و لولهها، در کُما بود.
او قربانی بیمسئولیتی شده بود. نه تصادف طبیعی، نه سرنوشت محتوم؛ تنها به خاطر یک چاله عمیق در خیابان که مسئولان شهرداری روزها بیاعتنا از کنارش گذشته بودند. آن شب با موتور از همان مسیر گذشت و زندگیاش واژگون شد.
امشب، قرار است اعضای بدنش اهدا شود. پدری که میتوانست سالها کنار خانوادهاش بماند، قربانی بیتفاوتی شد.
شاید اگر آن چاله زودتر پر میشد، این دختر کوچک فردا دست در دست پدرش، به مدرسه میرفت. شاید اگر مسئولیتپذیری تنها یک شعار نبود، یک خانواده اینگونه در آستانه فروپاشی قرار نمیگرفت.
من معلمم. میدانم جایگاهم کوچک است، میدانم قدرت تغییر فوری دنیا را ندارم، میدانم ارزش کارم در نگاه بعضیها ناچیز شمرده میشود. اما یک حقیقت را باور دارم:
من میتوانم در دل کودکانم، بذر مسئولیت و تعهد را بکارم.
شاید امروز اثری نداشته باشد. شاید سالها طول بکشد. اما روزی خواهد رسید که همین کودکان، وقتی مسئولیتی به دوش دارند، وقتی پشت میزی در اداره نشستهاند، وقتی خیابانی به نام آنهاست، یادشان بماند:
«اگر من کوتاهی کنم، شاید کودکی پشت پنجره منتظر پدرش بماند و هیچوقت او را نبیند.»
این وظیفه من است. کوچک، اما عمیق.
مسئولیت را بیاموزانم، تا بیمسئولیتی کمتر زندگی بگیرد.
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
شهددانش امانتدار اعتماد شماست.
🌐shahdedanesh.ir
📱ID instagram: shahd_danesh